Category: تحلیلهای روانشناختی

مقدمه
از نظر روانشناسي اجتماعي، جامعه نيز مانند انسان داراي شخصيت است، لذا مي توان ابعاد حاکم بر شخصیت انسان را بر جامعه تعمیم داد. درواقع شخصيت يک جامعه، برداري است از شخصيت تک تک افراد آن که با در نظر گرفتن این بردار، ميانگين ويژگي هاي افراد جامعه به دست می آید. لذا مي‌توان قوانين حاکم بر شخصیت و رشد تحولات اجتماعي آن را از منظر روانشناسي، مورد تجزيه و تحليل قرار داد در این نوشتار کوتاه سعی بر این است که با بررسي وضعيت کنوني جامعه ايران، بر مبنای ديدگاه “تحليل مراوده ای” که توسط يکي از روانکاوان برجسته تاريخ به نام “اريک برن” مطرح شده، وضعیت جامعه تجزیه و تحلیل شود. از نظر برن، انسان سالم، انساني است که سه وجه کودک، بالغ و والد را در خود دارد، اما غلبه رواني با بالغ است. يعني دو وجه کودک و والد تحت سرپرستي و نظارت بالغ عمل مي کنند و بررسي کننده پيام هاي آن دو، و نیز تصميم گيرنده و مجري نهايي بالغ است.
 
ابعاد شخصیت از دیدگاه اریک برن
کودک درون کودک با هيجانات و احساساتش زندگي مي کند. تفکر و استدلال در او راه ندارد. محتوای کودک، احساس ناتواني، بي ارزشي، بي اعتمادی، درد، رنج و آزردگی است. در عین حال کودک منشاء تمام حس های خوب، شادی، نشاط، سرزندگی، کنجکاوی، خلاقیت و شور زندگی است. کودک چون تفکر منطقي ندارد و قادر به ارزيابي واقعيت نيست از مکانيزم هاي دفاعي بسيار ابتدايي و بدوي براي تعامل با جهان استفاده مي کند. والد درون پیش داوری، تعصبات، ارزشها و باورهای خشک و غیر قابل تغییر، نماينده والد درون است. تمام بایدها و نبایدها و دستورالعمل های بی چون و چرا از جانب والد درون صادر می شود.
والد درون در رابطه با دیگران دو تا کار می تواند انجام دهد. اولی این است که کنترل کند یعنی این که سخت بگیرد و تنبیه کند ودومی از تصمیمات کودک حمایت کرده و او را نوازش می کند. بنا بر اين والد هم نوازشگر است و هم تنبيه گر، تاوقتي با کودکي مطيع که سوال نمي کند و اطاعت مطلق است، روبه رو است نوازش ميکند و نيازهاي کودک را پاسخ مي گويد ولي در مقابل، اگر کودک خلاف ميل او عمل کند، والد پرخاشگر، سرزنش گر و تنبيه گر مي شود. تحقير مي کند و سعي مي کند با خردکردن کودک اورا ترسانيده و به اطاعت وادار کند. اینچنین والدی عزت نفس پایینی دارد و از خودش هم بدش می آید، متعصب است و انتقاد ناپذير.
بالغ درون: بالغ بخش به اصطلاح عاقل شخصیت است. بخشی که تصمیمهای منطقی می‌گیرد. اطلاعات را پردازش می کند با دیگران رابطه محترمانه برقرار می کند و کلا واقع گراست. اوقاتی که فرد به بحث منطقی را با دیگران مي پردازد به بخش بالغ درونش راه داده است. آدمهایی که به منطقی بودن مشهور هستند به بالغ درونشان خیلی راه می دهند، بالغ نقطه مقابل کودک است و والد، فکر مي کند منطقي است، رفتارهايش تکانشي نيست، بدون بررسي عمل نمي کند، ارزيابي و جستجو مي کند.. يکي از مشحصه هاي بارز وجه بالغ شخصيت، آگاهي داشتن و به دنبال آگاهي بودن است که نشانه آن سوال پرسيدن و تحقيق کرن است. این بخش مخ شخصیت است. در واقع مجموعه ای از احساسات ، نگرشها وطرحهای رفتاری خود مختار و مستقل است که فرد را با واقعیت های موجود تطبیق و هماهنگی می دهد. این بخش از شخصیت است که تجزیه و تحلیل نموده، آینده نگری می کند. میان احساسات، ارزشها و تعقل فرد تعادل برقرار می کند. احتمالاتی را که برای حل و فصل موثر دنیای خارج ضروری هست محاسبه می کند. بالغ اقتضائات حال و اکنون را دیده با توجه به نیازهای کودک و ارزشهای والد بهترین انتخاب را انجام می دهد.
والد بالغ و کودک جامعه همانگونه که پیشتر عنوان شد می توان الگوی شخصیت فردی انسان را برجامعه تعمیم داد چنانچه حکومت، دولت و تمام اعوان و انصار آن، باورهای تاریخی و فرهنگی، سنتها، ارزشهای متعلق به گذشته و استوره ها، نماد والد جامعه و کودک جامعه درمراکز تفریحی، سرگرمی، اوقات فراغت، اماکنی که به تخلیه هیجانهای مثبت و منفی افراد کمک می کنند، تجلی می یابد. بالغ جامعه نیز که با اطلاع رسانی آگاهی بخشی و پاسخ دهی شناخته می شود، شامل بخش های علمی، دانشگاهها، اینترنت، مجلات، انواع وسایل ارتباط جمعی و کتاب و هر آنچه با اندیشه تفکر و روشنگری در ارتباط است می باشد. در یک جامعه سالم، حاکمیت ،ارزشها، باورها و حتی جنبه های فرهنگی، دایم باید توسط بخش بالغ آن ارزیابی و باز خوانی شوند و با توجه به نیازهای نسل نو و شرایط اینجا و این زمان تحول یافته، تطبیق یابند. از دیگر سو بخش کودک جامعه که شامل فضاهای تفریحی، مانند سالن های، موسیقی رقص، تئاتر، سینما پارک و هرفضای تفریحی ورزشی و و شادمانی باید روزنه ای برای راه تخلیه هیجانات مثبت و منفی، تنفس، بخش انرژی بخش و روزنه زنده بودن جامعه باشد. این بخش نیز لازم است که توسط بالغ نظارت و برنامه ریزی شود. اگراین سوپاب بسته شود و یا بخش والد بخواهد آن را با دیدگاه خود کنترل کند، جامعه نشاط و شادابی خود را از دست داده به سوی خمودی، بیماری، تنش و یا انفجار سوق داده می شود که عوارض آن را شاهد هستیم که طلاق یکی از آنهاست. علل روانشناختی طلاق بر اساس دیدگاه تحلیل مراوده ای بر اساس نظریه تحلیل مراوده ای، چنانچه انرژی روانی شخص، به جای سیالیت در تمام بخش ها و نیز به جای حاکمیت بالغ، به دست هریک از ابعاد دیگر شخصیت به جز بالغ، بیفتد و یا در یک بعد ذخیره و یا حبس شود تعادل شخصیت به هم می خورد.
در یک جامعه هم اگر بخش “والد” که نماد آن در حکومت و ارزشهای ثبت شده بدون حضور بالغ است تنها زمامدار امور باشد، جامعه تعادل خود را از دست داده و بیماری های اجتماعی که نتیجه شورش بخش منفی کودک است خود نمایی می کند. یکی ازاین عوارض منفی پدیده طلاق است. البته شما در کنار رشد پدیده طلاق رشد اعتیاد، افسردگی و جرایم را هم مشاهده می کنید که همگی از یک جا سرچشمه می گیرد و آن پیچیدن نسخه آن زمانی و آن مکانی برای دردهای این زمانی و این مکانی جامعه است.اندیشه حذف و محدود کردن تمام کانالهای اطلاع رسانی و کوتاه کردن دست خردمندان و اندیشمندان از ارزیابی حاکمیت موجود که همگی مربوط به بخش بالغ است، به دنبال کودک فرض کردن انسانها، یک والد قدرتمند و یکه تاز را می طلبد که به کودک نادان حالی کند که چه چیزی به نفع اوست. در این زمان والد حاکم با انواع تهدیدها و یا حداقل تمهیدات این کودک بی کفایت را با انواع روشها وادار به اطاعت از فرامین ضبط شده می نماید. عدم اجازه خرد ورزی، تفکر، تصمیم گیری و تمرین و عمل در کوچکترین مسایل اجتماعی و حتی حوزه های بسیار شخصی مانند سکس و روابط زناشویی، از افراد جامعه انسانهایی تهی مغز وبی مهارت می سازد که خود مینیاتوری از جو حاکم هستند.
در خانواده “والد” سالار، زن و مرد و کودک حق فکر کرد، سوال کردن و تصمیم گیری بر اساس نیازهای اینجا و اکنون ندارد و دایم باید به پیامهای والدی وسنت ها که ناقل پیامهای گذشته است، گردن نهاده و اطاعت کنند. البته این به معنای آن نیست که همه نمادها و داشته های سنتی پاسخگوی نیازهای بشر امروز نیست بلکه بدان معنی است که این باری که بدین گونه برجامعه تحمل می شود، اجازه بازبینی در بخش بالغ را ندارد و باید بدون چون و چرا اجرا شود. به همین خاطر است که در آمار جدیدی که از سوی دستگاههای قضایی ایران اعلام شده ازجمله بالاترین علتهای طلاق، دخالت خانواده با ۱۵% عنوان شده است. اگر دخالت خانواده را موشکافی کنیم یعنی شما زوج جوان آن گونه که ما زندگی کردیم، فکر و زندگی کنید که این امر با اقتضائات امروزی نسل نو هم خوانی ندارد لذا تعادل خانواده نو پا را برهم زده منجر به تلاشی آن می شود. با توجه به تحلیل فوق اکثریت قابل توجه علل طلاق به عدم رشد شخصی، عدم شناخت و عدم آمادگی برای یادگیری و تغییر برمی گردد که اساس آن در ضعف بالغ جامعه است که علت عمده آن نگرش کودک واره سیستم به انسانها و یا شی دیدن آنها می باشد. حکوت تصور می کند که می تواند با تعطیل کردن رشد انسانها و تربیت بنده وار آنها، خوشبختی و سعادت را هم برای آنها دیکته و یا به آنها تحمیل کند. بررسی اجمالی در مورد علل طلاق در ایران نشان می دهد که بیشتر سایتهای حکومتی از مهمترین علل بالارفتن آمار طلاق را، اینترنت ، شبکه های اجتماعی و نیز استقلال مالی زن و عدم وابستگی به مرد عنوان کرده اند. که در مورد اینترنت، گردش آزاد اطلاعات را خطری برای بنده واری و اطاعت کورکورانه و استقلال مالی زن را نیز مانعی برای تمکین یا اطاعت بی چون و چرا می دانند. آیا این همان بنده وارگی و کودک صفت و یا شی فرض کردن انسان و یا زن نیست که نیازی به رشد ندارد. چون اگر انسانها و به تبع آن زنها به دنبال رشد شخصی باشند، آنگاه نگاه برده وارشان نسبت به حاکمیت هم تغییر خواهد کرد.
اگر فرزندان در خانه، آزاد، اندیشمند، خلاق، کنجکاو و در جستجوی تغییر و توانمندی برای ایجاد تغییر تربیت شود، آنگاه دودمان بنده پروری بر باد رفته کاخها ویران خواهد شد. این هم یکی دیگر از ستمهایی است که بر ملت ما و یا هرجامعه ای به طور خاموش روا می رود و ما به دنبال معلول ها هستیم که علل طلاق را به ۱۵ دسته تقسیم می کنیم. اکثریت طلاقها به دلیل عدم رشد شخصی که به دنبال آن عدم مسئولیت پذیری، عدم کسب آگاهی، پیروی کورکورانه از باورها و ارزشهای ضبط شده و تغییر ناپذیری، اتفاق می افتد. مثلا عنوان شده ۷ درصد از طلاقها به دلیل اختلالات جنسی است که درصد کمی از این مشکل به دلایل فیزیولوژیکی اتفاق می افتد و دلایل غیر فیزیولوژیک آن بخشی به باورهای و اندیشه های ضبط شده و بخش دیگرآن عدم داشتن مهارت کافی و یا مشکلات عاطفی است که با کسب اطلاعات و آموزش کاملا قابل حل می باشد. تابو فرض کردن مسایل جنسی اصولا یعنی چه؟ یعنی سانسور کردن معضلات کنونی توسط ارزشها و باورهای ضبط شده والدی. وقتی می گوییم ضبط شده یعنی ارزشها و باورهایی که اجازه ارزیابی ندارند وغیر قابل تغییر فرض می شوند. جای دیگر عنوان می شود که مرد هرگاه که بتواند غذا، لباس، ماشین و منزل را برای زن تامین کند می تواند ازدواج کند در اینجا هم به روشنی دیده می شود که نگاه به انسان و زن، کودک واره و شیء گونه است که رابطه زن و شوهر را رابطه ای نه بر اساس عشق و صمیمیت بلکه بر اساس نیاز و وابستگی کودک – والد توصیف می کند. اینجا زن مطرح نیست چون زن شیء و یا کودکی است که باید اداره شود و یا نیازهایش برای بار آوری تامین شود. پس جای بلوغ کجاست رشد فکری، عقلی، عاطفی و اجتماعی کجاست. در این نظام فکری مرد هم شیء و کودکی است که باید توسط افکار حاکم اداره شود منتهی این بار او ماموریت یافته که خانواده را با سیستم تطبیق دهد و پاداشی با نشان لیاقت مرد بودن دریافت کند. در این سیستم انسانها مسخ شده و زن و مرد بنده وار و بدو زحمت مجری افکار و آموزه های نظام والدی حاکم هستند. و بدین ترتیب زحمت حاکمیت کمتر شده و جامعه توسط خودش به اسارت در می آید. مهاجرت و طلاق.
حال این خانواده رشد نا یافته، با مهارتهای کم، با والد حاکم و عدم آمادگی برای تغییر و با قصد گریز از بندهایی که خود هم نمی داند چیست، مهاجرت می کند این خانواده صرفا به این نتیجه رسیده که این وضع قابل ادامه نیست ولی با دیدگاههای کهنه، اطلاعات ارزشها، باورها و مهارتهای آن زمانی و آن مکانی سعی دارد در جامعه و شرایطی بسیار متفاوت ریشه کند. لذاست که ستون های خانواده ای که با ملات نه چندان چسبناک باورها و ارزشهای گذشته و با فشارهای فرهنگی و خانوادگی به هم تنیده بودند به آسانی ازگسسته و ریسمانها و بندهایش بریده و خانواده متلاشی می شود. البته این بار نیز نه به قصد تغییر که به قصد فرار دوباره، اعضای خانواده از هم می گریزند که به دنبال آن احساس، تنهایی، واماندگی، غم، اندوه، بحرانهای عاطفی، روانی و فقرگریبان افراد خانواده بخصوص فرزندان را می گیرد. همانگونه که دیده می شود عدم رشد شخصی، عدم ارتباط با واقعیت های حال و اکنون، عدم آگاهی و قابلیت برای تغییر که همگی در بخش بالغ شخصیت انسان وجود دارد به دلیل این که قبل از مهاجرت رشد نایافته است بعد از مهاجرت هم نمی تواند به فرد برای تطبیق با شرایط سخت کمک کند لذا فرد و خانواده را دچار فروپاشی می کند با این تفاوت که همین خانواده درموطن اصلی، به دلیل حمایتهای محیطی فرهنگی و ترسهای موجود در فضای حاکم، این فروپاشی به تاخیر افتاده و یا پنهان شده بود. در واقع می توان گفت خانواده از هم گسیخته بعد از مهاجرت همان خانواده مضمحل شده ایست که سالها قبل از هم گسیخته و فضای موجود صرفا پوسته آن را حفظ کرده است.
در واقع مهاجرت و بحرانهای همراه آن که شامل بحران هویت، به هم ریختن ساختارهای شخصی و خانوادگی، تحول ارزشها، مشکلات اقتصادی و عوامل عدیده دیگر صرفا تلنگری است که این بنای پوسیده را در هم می شکند.. جامعه مدرن و سنتی و طلاق اگر منظور ما از مدرنیته اصالت انسان با تمام ابعاد اوست و هدف آن رشد شخصی و عدم قربانی شدن او، و نیز اگرمدرنیته به معنی احترام به آگاهی، آزادی وحق انتخاب انسان است در این صورت باید شاهد آن می بودیم که در جوامع مدرن نرخ اعتیاد، طلاق، بیماری های روانی خشونت و بسیاری از مشکلات اجتماعی کمتر از جوامع سنتی باشد ولی عملا می بینیم که این گونه نیست پس آنچه در جوامع مدرن تحت عنوان دموکراسی اعمال می شود نیز با هدف رشد فردی نیست بلکه این بار انسان آزاد فرض می شود ولی انسانی که کودکی افسار گسیخته دارد. این کودک با بالغ ضعیف، فقط خود و نیازهای لحظه ای خود را می بیند و جمع را فدای خود می کند در حالی که انسان رشد یافته نمی تواند خودش را در غیاب عشق به دیگران دوست داشته باشد به عبارت دیگر دست آورد واقعی عشق به خود، عشق به جامعه است. در جوامع مدرن هم، جایی که انسان کودکی فرض می شود که توسط بنگاههای اقتصادی و تبلیغاتی باید برای مصرف بیشترتحریک، اداره و یا کنترل شود، رشد بالغ انسان نادیده گرفته می شود. این امر بدان خاطر است که انسان بالغ به راحتی اسیر تبلیغات شرکتهای سرمایه داری نمی شود که هر شش ماه یکبار گوشی موبایل خود را برای تفاوتهای بسیار ناچیز عوض کند. دراین جوامع نیز انسان کودک و یا شیء فرض می شود بنا بر این عوارض آن با جامعه سنتی فرقندانی نمی کند.
 
در نهایت این که: بزرگترین علت فروپاشی انسان به صورت بیماری های روانی، خانواده به صورت طلاق و گریز از یکدیگر و آسیب های اجتماعی ، برمیگردد به نگاه حاکم برافراد، که به نوبه خود به جامعه القا شده و به صورت باور درونی بر فرد تسلط می یابد و از حاکمیت بالغ بر شخصیت فرد جلوگیری می کند. در این سیستمها اگر هم بالغی کارگرفته شود به عنوان ابزاری جهت اعمال اهداف سیستم عمل کرده، ازایفای مستقل نقش خود عاجز خواهد بود. درهرسیستمی که اصالت با سود و منافع اقتصادی، و غیبت ارزشهای واقعی انسان باشد یک نتیجه حاصل می شود و فرق نمی کند که این سیستم ایدئولوژیک، کمونیستی و یا سرمایه داری باشد .